یادت که نرفته چه به ما می کردی؟


روز همه را خوب سیا می کردی


از یُمن مدرس شدنت ، آخر ترم


هی نهضت مشروطه به پا می کردی
...!

.

.

.

!!!

 

 

پی نوشت:عاشقتم!



تاريخ : جمعه 11 بهمن 1392 | 11:23 | نویسنده : roshanak |

My heart will go on
Every night in my dreams I see you. I feel you
That is how I know you go on

Far across the distance and spaces between us

You have come to show you go on

Near. Far. Wherever you are

I believe that the heart does go on

Once more. You open the door

And you're here in my heart
And my heart will go on and on...

You're safe in my heart

And my heart will go on...

and on...

 



تاريخ : سه شنبه 8 بهمن 1392 | 20:34 | نویسنده : roshanak |

باران که می‌بارد

تمام کوچه‌های شهر

پر از فریاد من است

که می‌گویم:

من تنها نیستم

تنها،منتظرم!

تنها…



تاريخ : شنبه 5 بهمن 1392 | 17:45 | نویسنده : roshanak |

برای تو...

 

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 30 دی 1392 | 23:21 | نویسنده : roshanak |

و من در آن تیغه ی نامرموز و ناپیدای نگاه تو

...خواندم که تو نیز

ای «در وطن خویش غریب»

                                     هم وطن منی

و ما ساکنان سرزمین دیگریم

و بیهوده اینجا آمده ایم

و همچون مرغان ناتوانی،

طوفان دیوانه ی عدم

تو را در زیر این سقف ساده ی بسیار نقش

                                               بیگانه افکنده است.



تاريخ : جمعه 27 دی 1392 | 13:13 | نویسنده : roshanak |

Aren't you somethin' to admire
Cause your shine is somethin' like a mirror
And I can't help but notice
You reflect in this heart of mine
If you ever feel alone and
The glare makes me hard to find
Just know that I'm always
Parallel on the other side

Cause with your hand in my hand and a pocket full of soul
I can tell you there's no place we couldn't go
Just put your hand on the glass
I'm here tryin' to pull you through
You just gotta be strong

Cause I don't wanna lose you now
I'm lookin' right at the other half of me
The vacancy that sat in my heart
Is a space that now you hold
Show me how to fight for now
And I'll tell you, baby, it was easy
Comin' back here to you once I figured it out
You were right here all along
It's like you're my mirror
My mirror staring back at me
I couldn't get any bigger
With anyone else beside me
And now it's clear as this promise
That we're making
Two reflections into one
Cause it's like you're my mirror
My mirror staring back at me, staring back at me

Aren't you somethin', an original
Cause it doesn't seem really as sample
And I can't help but stare, cause
I see truth somewhere in your eyes
I can't ever change without you
You reflect me, I love that about you
And if I could, I
Would look at us all the time

Cause with your hand in my hand and a pocket full of soul
I can tell you there's no place we couldn't go
Just put your hand on the glass
I'm here tryin' to pull you through
You just gotta be strong

Cause I don't wanna lose you now
I'm lookin' right at the other half of me
The vacancy that sat in my heart
Is a space that now you hold
Show me how to fight for now
And I'll tell you, baby, it was easy
Comin' back here to you once I figured it out
You were right here all along
It's like you're my mirror
My mirror staring back at me
I couldn't get any bigger
With anyone else beside me
And now it's clear as this promise
That we're making
Two reflections into one
Cause it's like you're my mirror
My mirror staring back at me, staring back at me

Yesterday is history
Tomorrow's a mystery
I can see you lookin' back at me
Keep your eyes on me
Baby, keep your eyes on me

Cause I don't wanna lose you now
I'm lookin' right at the other half of me
The vacancy that sat in my heart
Is a space that now you hold
Show me how to fight for now
And I'll tell you, baby, it was easy
Comin' back here to you once I figured it out
You were right here all along
It's like you're my mirror
My mirror staring back at me
I couldn't get any bigger
With anyone else beside me
And now it's clear as this promise
That we're making
Two reflections into one
Cause it's like you're my mirror
My mirror staring back at me, staring back at me

You are, you are the love of my life

Baby, you're the inspiration of this precious song
And I just wanna see your face light up since you put me on
So now I say goodbye to the old me, it's already gone
And I can't wait wait wait wait wait to get you home
Just to let you know, you are

Girl you're my reflection, all I see is you
My reflection, in everything I do
You're my reflection and all I see is you
My reflection, in everything I do

You are, you are the love of my life

 

notes:thanks kimia!



تاريخ : پنج شنبه 26 دی 1392 | 20:21 | نویسنده : roshanak |

    وقتی که برف می بارد...نمی دانم چرا کلمات از خاطرم فرار می کنند...گمان می کنم جای خوبی گیر می آورند برای ماندن؛جایی بهتر از ذهن خسته ی من...جایی شاید میان برفها...

    وقتی که برف می بارد دست می کشم از جوش و خروش.عجب آرامشی دارد رقص دانه های سپید برف!

    ساعت از گرگ و میش گذشته و هنوز گرگ و میش است این هوای برفی...

    برف زمستانی،مثل موسیقی متن بهترین فیلم دنیاست...شبیه همان نت های آرامی که زیبایی را به کمال می رسانند و گوش های برفی ات را نوازش می کنند...هر دانه ی برف روی دستانم،نوید برآورده شدن یکی از آرزوهاست...آرزوهای مشترک من و تو...آرزوهایمان مبارک!

 

 

 

 

اومدم یه دونه عکس بذارم...نشد!



تاريخ : چهار شنبه 18 دی 1392 | 14:36 | نویسنده : roshanak |

بهار من

 

بهار به بهار ...

در معبر اردیبهشت،

سراغت را از بنفشه های وحشی گرفتم

و میان شکوفه های نارنج

در جستجویت بودم !

در "پائیـــز" یافتمت ...

تنها شکوفه ی جهان

که در پائیز روییدی !



تاريخ : یک شنبه 15 دی 1392 | 10:16 | نویسنده : roshanak |

   صبح جمعس.میرم جلوی پنجره ی اتاقم...پرده رو می زنم کنار...آسمون...آبیِ آبی...زمین داره می درخشه،از نور طلایی خورشید...رو زمین اما یه غبار سفید پهنه...دیشب که خواب بودم برف باریده انگار...13 دی...

    برگای درخت روبه روی پنجره که تکون می خوره،وسوسه میشم پنجره رو باز کنم...وه...چه عالی!

   هوا سرده...یه سرمای  دوست داشتنی با یه باد خوب...فقط می تونم بهش بگم خوب...

   بخارو ببین!عاشق بخار نفسای زمستونی هستم...تداعی زندگیه...تداعی سرما...

   همه جا ساکته...همه چی آرومه...خونه های روبه رویی...همگی با متانت ایستادن...معلوم نیست توی هرکدومشون چه خبره...می دونم...هر خونه یه غصه داره...یه مشکل،شایدم بیشتر!اما همه چی خوبه...خدا اون بالاست...می رسیم به تهش...زود زود...زندگی کنیم خوبه!



تاريخ : جمعه 13 دی 1392 | 13:38 | نویسنده : roshanak |

پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها،پشت دو برف،

پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی،

پدرم پشت زمان ها مرده است.

پدرم وقتی مرد،آسمان آبی بود،

مادرم بی خبر از خواب پرید،خواهرم زیبا شد.

پدرم وقتی مرد،پاسبان ها همه شاعر بودند.

.

.

.

زندگی در آن وقت،حوض موسیقی بود...

 

 

خیلی دلم تنگه بابایی...اما نگران نباش...ما خوبیم...من و آدم برفیم...با هم خوبیم...

 

پی نوشت:خواستم حرف بزنم...حرفی نبود...سهراب گفت...



تاريخ : پنج شنبه 12 دی 1392 | 15:36 | نویسنده : roshanak |

   هر ساعت می گذرد و تو نیستی...هر لحظه از نگاهم به روزها،مرا یاد بودنت می اندازد...اینک تو نیستی...اینک...خنده کمتر به لب هایم سلام می کند...امروز هم روزی است از روزهای خاکستری...می دانی کدام روزها را می گویم...همان روزهایی که من و تو را به هم پیوند داد...روزهایی که خندیدیم و گریه کردیم...روزهایی که کنار هم نشستیم و حرف هایمان یکی شد...روزهایی که فکر کردیم نباید باهم باشیم...اما با هم بودیم و به اینجا رسیدیم...به این نقطه که یادت هست و تو نیستی...نقطه ای که یادم هست و خودم نیستم...نقطه ای دور از همه ی غرغرها...نقطه ای فقط بین من و تو...با مهربانی ات...و شوخی های بی مزه و اجباری ام...تغییر کردم...نه؟دیگر نه آن بغل دستی نچسبت هستم،نه آن شاه شطرنجی که در سه حرکت کیش و ماتت می کرد...فقط هستم...دوستت هستم...دوستم هستی...همراه روزهای خوب و بد!



تاريخ : سه شنبه 10 دی 1392 | 15:37 | نویسنده : roshanak |

یه روز یه مادر و دختر باهم میرن بیرون.(با ماشن،در حالی که مادر رانندس)

مادر ماشینو کج می کنه که پارک کنه؛دختر میگه اینجا از مکان مورد نظر خیلی دوره،پارک نکن مادر جان!

مادر دوباره ماشینو راست می کنه و در همون موقع یه ماشین دیگه از اون طرف میاد و ...بوم!تصادف!

از نظر راننده ی ماشین دوم،مادر مقصره.

از نظر دختر،ماشین دوم مقصره.

و از نظر مادر،دختر مقصره!!!!!

حالا به نظر شما مقصر کیه؟

1.ماشین دوم.

2.مادر.

3.دختر.



تاريخ : پنج شنبه 5 دی 1392 | 15:34 | نویسنده : roshanak |

گاهی باید تنها بود...تنهای تنها...

گاهی باید به زمین و زمان بدو بیراه گفت.

گاهی باید قایم شد...باید فرو رفت در زمین...مثل آب...

گاهی باید اشک ها را پنهان کرد...

باید از کسی که می پرسد حالت چطور است،پرسید:

به تو چه؟

دلت که گرفت

چشمانت هم گرفت

لب هایت بسته شد

یخ زدی

به این دور و آن نزدیکتر چه ربطی دارد؟

دقایق ناگهان فرا می رسند،اینک تو فرا رسیده ای.

گاهی باید جملات را قاطی کرد تا شاعر بفهمد چقدر حالت خراب است!

شب که دریا را دید نخروشید

خورشید به آغوش دریا رفت و نخروشید

تو چرا دریا را ندیده می خروشی؟

رنگ سیاه را که برداشتی دیگر نهراس؛

بپاش!

بپاش بر دنیا!

منظره نمی خواهی،

یا نیایند

یا سیاه شوند.

خودشان سیاهند...ولشان کن.

گاهی باید تنها بود.

ساکت بود و...

هیس...

گاهی باید ساکت بود.



تاريخ : پنج شنبه 5 دی 1392 | 15:15 | نویسنده : roshanak |

   یلداست...آرام یلداست...سیاه ترین سرخ سال...با طرح های سپید...چه بی نقص!

   وداع سوزناکی بود با پاییز...اما دیگر وقت برای صحبت از خزان مهربانم نیست...وقت سلام است...سلامی به پیرزن آرام زمستان...به ننه سرمای قصه هایی که از حقیقت زیباترند...به دختر سفید پوش و سیه گیسو...به یلدایی که شاید...خودم باشم...

   زمان آغاز است...آغازی دلنشین...کنار حضور دلنشین تو...هجوم دانه های برف،هجوم حضورت است...و من چه ساده تسلیم می شوم در برابر این تهاجم لذت بخش!

   سکوت بی پایانی جاری است میان واژه های نوشته هایم...بگذار حرمت سکوت حفظ شود....................................................................................................



تاريخ : یک شنبه 1 دی 1392 | 9:18 | نویسنده : roshanak |

امروز...بیست و هفت آذر...تاریخ پست قبلی...16 آذر...چی شد؟یازده روز؟نه...همین دو روز پیش مطلب گذاشتم!

چرا؟چرا انقدر داره زود می گذره؟باز آخر پاییز شد...؟نمیخوام بری...

کی؟تو؟تو می فهمی؟آخر پاییز...وقت ندارم جوجه هامو بشمرم...

نیستیم که!بخون...خودم که می فهمم..

حرف دارم...زبون نه...تو گوش داری؟

چه نصفه نیمه!هی سر بزن...هی بزن...هی نصفه نیمه تر...

باز دو‌‌ پهلو حرف زدم؟ببخشید!

ته پاییزه...

هر روز پاییزه...

هر هفته پاییزه...

هر ماه پاییزه...

هر سال پاییزه...



تاريخ : چهار شنبه 27 آذر 1392 | 22:13 | نویسنده : roshanak |

یوهووووووووو...امروز خیلی عجیبه!نمی دونم کدوم حرفمو اول بگم؟!

 

«من امتحان تابعو کامل شدم»

       

 

آه...نمی دونین...از اول امسال تا حالا هیچکی نمره ی کامل تو ریاضی نگرفته...فقط خودم.............هوررررررررررررررراااااااااااااااااااا..................!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دبیرم یه برچسب زده رو برگم که نصف صفحه رو گرفته!(آقا به جون خودم من دوم دبیرستانمِ؛ولی دبیر ریاضیمون کلا به اونایی که نمرشون کامل بشه برچسب میده!دیوانس!)

ممکنه فک کنین که من عقده دارم...یا روانیم!در هر صورت نظرتون محترمه!!!

هه...دبیر تنبل فیزیک امروز امتحان نگرفت!شرط می بندم که دلیلش این بوده که حوصله نداشته سوال طرح کنه!تنبل ترین آدمیه که تا حالا دیدم!!به هر حال واسه ما که خوب شد،یه گند کمتر!

شیمی هم امتحان نگرفت!!!من از خوشحالی مردم دیگه!

امروز فاصله هم تموم شد...

حالا اینا رو ول کن،بریم سراغ یه شعر که مال مدرسمونه.یعنی بچه هایی که چند سال پیش اینجا درس می خوندن اینو سرودن:

ما فرزانگان فرزانگان فرزانگانیم                     ما مظهر قدرت توی کل جهانیم

                                  اینیم و آنیم و چنینیم و چنانیم                          

ما را چه به درس زیست شناسی؟                   از گربه و بز تا خرشناسی؟

ما را چه که گوش خر دراز است؟                 یا چشم وزغ همیشه باز است؟

لعنت به برادران سینوس،                          تانژانت و کتانژانت و کسینوس!

 



تاريخ : شنبه 16 آذر 1392 | 23:34 | نویسنده : roshanak |

بتی - فردا تو راهه

يه چيكه شادي،يه مشت ستاره
يه دل كه هيچوقت آروم نداره
ما با همينا خوشبخت و شاديم
ما حك شديم تو برگاي تقويم
ما با همينا خوشبخت و شاديم...

.

.

.

بخند عزيزم،فردا تو راهه
حلقه اي از نور تو دست ماهه
بخند عزيزم،شب غرق رازه
پنجره هاي خوشبختي بازه
.
.
.
مي خوام تو چشمات اشكي نلغزه
جوري بيام كه برگي نلرزه
بزار كه قلبم پيشت بمونه
تا دنيا شكل روياهامونه...
به فكر اينم كه غم بميره...
چيزي نگم كه دلت بگيره
با تو رو ابرا قدم گذاشتم
من آرزويي جز تو نداشتم...

.

.

.
بخند عزيزم،فردا تو راهه
حلقه اي از نور تو دست ماهه
بخند عزيزم،شب غرق رازه
پنجره هاي خوشبختي بازه
.
.
.
مي خوام تو چشمات اشكي نلغزه
جوري بيام كه برگي نلرزه
بزار كه قلبم پيشت بمونه
تا دنيا شكل روياهامونه
به فكر اينم كه غم بميره
چيزي نگم كه دلت بگيره
با تو رو ابرا قدم گذاشتم
من آرزويي جز تو نداشتم

.

.

.

بخند عزيزم،فردا تو راهه
حلقه اي از نور تو دست ماهه
بخند عزيزم،شب غرق رازه
پنجره هاي خوشبختي بازه...



تاريخ : جمعه 15 آذر 1392 | 12:48 | نویسنده : roshanak |

دارم می میرم...



تاريخ : دو شنبه 11 آذر 1392 | 23:17 | نویسنده : roshanak |

نذار فاصله بیاد،بخواد بینمون بمونه...بدون حسمون گرونه،توی تهرونه یه دونه،توی فکرمون می مونه...بودیم شیطون و دیوونه،شاید عیبمون این بوده،موندیم امروزو بی خونه...

اینا تقصیر منه...دلامون نزدیک همه...به خاطر منه  بینمون انگیزه کمه...نمی دونم من دیگه فرق خوب و بدو...واسه فهمیدنشم راه دورو نرو...فقط برو اگه میخوای ازم صدمه نبینی...فقط واسه چند روز...برو...



تاريخ : پنج شنبه 7 آذر 1392 | 20:20 | نویسنده : roshanak |

یادش بخیر...آن روزها دستانم به دستانت چه نزدیک بود...درست است که قدر بودنت را نمی دانستم،اما بودی...آن روزها خسته که می شدم برایت گریه می کردم...و تو چه نیرویی در کلامت داشتی که با چند جمله آرامم می کردی!آن روزها دنیا از رنگین کمان هم رنگارنگ تر بود.از هرکه می بریدم به تو پناه می آوردم...همان روزها بود که تو تکیه گاهم بودی...اما خودت تکیه بر عصا می کردی...

آن روزها تو را دایرة المعارفی می دانستم که جواب هرسوالم را در خود دارد...آن روزها هر صبح،تو بدرقه ام می کردی...هر روز بیش از همه برای تو از دغدغه هایم می گفتم...هر شب با تو پربار ترین لحظه های روزم را تجربه می کردم...در کنار تو می یافتم هر آنچه را که گم کرده بودم...

یادش بخیر...

این روزها اما دستانم از دستانت دور است.قدر بودنت را فهمیده ام انگار!این روزها دیگر خسته نمی شوم...یا شاید ترسیده ام از خسته شدنی که انتهایش به آرامش نرسد...این روزها دنیا شفاف شده است...رنگی ندارد!نه حتی خاکستری...و نه سیاه...این روزها اجازه ندارم از کسی ببرم...آدم های غریبی که وقتی تو بودی،چندان غریب نبودند...بریدن از آشنایان آن روزها،و غریبان امروز،مثل دورتر شدن از دنیای آن روزهاست...این روزها...تکیه گاهی ندارم...

این روزها سوالاتم را نپرسیده رها می کنم...افکارم را در نطفه خفه می کنم وقتی کسی نیست که فهمی از افکارم داشته باشد...این روزها...هیچ کس بدرقه ام نمی کند...هر روز انبار دغدغه هایم پرتر می شود و گوشی برای گفتنشان سراغ ندارم...لحظه های پربار این روزهایم خلاصه می شود به...به هیچ...به نمی دانم چه...این روزها هر لحظه چیزی را گم می کنم اما...دیگر پیدا شدنی وجود ندارد...

تو که نیستی...دیگر چه بگویم؟...تو نیستی و خود نبودنت دردی است...درد دلی جز این ندارم...



تاريخ : پنج شنبه 7 آذر 1392 | 13:2 | نویسنده : roshanak |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.